که از سندان بگذرد. سخت برنده که از سندان عبور کند. که سندان را بشکافد. گذرکننده از سندان کسی که تیرش ازسندان بگذرد: قیماز شمشیر سندان گذار بر نیزۀ او زد و نیزۀ او را قلم کرد. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). شاه برخاست و شمشیر سندان گذار برکشیدو بر گردن او زد. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). آتشکده شود دل سندان نهاد مرد زآن آبدار صفحۀ سندان گذار تیغ. مسعودسعد. پیش سنان نیزۀ سندان گذار تو چون عنکبوت خانه بود آهنین حصار. سوزنی. ترک خدنگ افکن سندان گذار برهمه شیرافکن اژدرشکار. امیرخسرو (از آنندراج)
که از سندان بگذرد. سخت برنده که از سندان عبور کند. که سندان را بشکافد. گذرکننده از سندان کسی که تیرش ازسندان بگذرد: قیماز شمشیر سندان گذار بر نیزۀ او زد و نیزۀ او را قلم کرد. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). شاه برخاست و شمشیر سندان گذار برکشیدو بر گردن او زد. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). آتشکده شود دل سندان نهاد مرد زآن آبدار صفحۀ سندان گذار تیغ. مسعودسعد. پیش سنان نیزۀ سندان گذار تو چون عنکبوت خانه بود آهنین حصار. سوزنی. ترک خدنگ افکن سندان گذار برهمه شیرافکن اژدرشکار. امیرخسرو (از آنندراج)
سخنگو. ناطق. سخنور: تا از برای گفت شنود است خلق را گوش سخن نیوش و زبان سخن گزار. سوزنی. زرین سخن سوار صفت کرده عسجدی کلک هنروری را چون شد سخن گزار. سوزنی. حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمتست از غم روزگار دون طبع سخن گزار کو. حافظ. ، مترجم: قیدافه خوانده ام که زنی بود پادشاه اسکندر آمدش برسولی سخن گزار. خاقانی
سخنگو. ناطق. سخنور: تا از برای گفت شنود است خلق را گوش سخن نیوش و زبان سخن گزار. سوزنی. زرین سخن سوار صفت کرده عسجدی کلک هنروری را چون شد سخن گزار. سوزنی. حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمتست از غم روزگار دون طبع سخن گزار کو. حافظ. ، مترجم: قیدافه خوانده ام که زنی بود پادشاه اسکندر آمدش برسولی سخن گزار. خاقانی